تقویم 90 را از دیوار دلم می کنم
خانه تکانی است
تقویمم پر است از خط های رنگارنگ
هر روزش را با یک رنگ علامت گذاشته ام...
یکی ، رنگ شب عید است و دلهره
آن یکی رنگ آغوش است و اشک
یکی به زلالی آب است
و آن یکی به سیاهی یک روزگار
یکی را خط زده ام..انگار که نمی خواستم یادم بماند
این یکی سرخ سرخ است
رنگ لبخنده های پای بید مجنون میان حیاط
یا شاید میان کوچه باغ های خاطرات
یا به سرخی لبخندی
از جنس همان لبخندهایی که تا می شنوی "منم هستم " میان صورتت می نشیند
امسال رنگارنگ بود...
خدایا
بر سر سفره هفت سین خواندم:
حول حالنا الی احسن الحال
و احسن الحال را نشانم دادی
با همه وجودم دیدم
دیگر دعای هر سال من همین است
"حول حالنا الی احسن الحال... "
می بینی
این روزها مثل همه آدم هایی که بدو بدو خودشان را به اتوبوس می رسانند
مثل همه آنهایی که زل زده اند به ویترین مغازه ها
درست مثل آدم هایی که هدفون توی گوششان گذاشته اند
یا آن هایی که
بلند بلند می خندند
آنهایی که
چشمانشان را می بندند و یک نفس عمیق می کشند؛
من
امروز
مثل همه آنهایم
امروز من می دوم
نگاه می کنم
نفس می کشم
چشمانم را می بندم و زندگی را می بلعم
امروز من به جبران همه آن روزها می خندم
از ته دل قهقهه می زنم...
بیا
بیا نفس بکشیم
بیا از اینجا تا ته زندگی چشمانمان را ببندیم و
دستانمان را باز کنیم
مثل کودکی هامان
بدویم
تا نسیم خنک رهایی به صورتمان بخورد
آنقدر بدویم که خسته شویم
و یک جرعه آب حیات از دستان مادر بنوشیم...
دستت را به من بده
چشم هایت را ببند
حالا
از اینجا تا ته زندگی آماده دویدن هستی؟
همیشه آدمِ خوب داستان بودم
بگذار برای یک بار هم که شده
ابروانم را درهم کشم
چشمانم را ریز کنم
با یک لبخند کم رنگ بر لب
و
دست بر سینه،
بشوم آدم بده ی داستان...
بشوم همان که
باید همیشه می بودم
تا با انگشت اشاره جمع شده زیر چانه ات را بالا بیاورم تا نگاهت به نگاهم بیفتد
و بگویم
دیگه به فکرت اجازه نده حول و حوش من بپره! باشه؟!