هست
اما نمی خواهی دیگر،
چشمانت را می بندی تا نبینی...
هست
اما نیست دیگر
خودت خواستی تا چیزی نباشد...
دیگر نخواستی تا آدمک باشی
برای بازی کودکان خیابانی
دیگر نخواستی تیله باشی
تا قل بخوری به سمت بطری های رنگارنگ
می بینی...
خودت خواستی
خودت خواستی تا بشنوی
این پژواک صدای توست
وقتی فریاد زدی نامش را
فریاد زدی که کمکت کند
تا دیگر
نه ببینی
و نه بشنوی
فریاد زدی : اگه هستی نگام کن! یه نگاهت کافیه!
و غافل بودی از اینکه
او
همیشه نگاهت می کرد
و تا مخاطب سخنت قرار گرفت
لبخندی زد و گفت
و من همیشه آماده بازگشتت بودم...
ای وای ...
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی ، من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی ، من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم ، چرا دم از یادت نزنم در اوج تنهایی
اگر زمین ویرانه شود ، جهان همه بیگانه شود ، تویی که با مایی
تویی که با مایی...
سلام ...
خیلی دلم می خواد همیشه یادم باشه که یه نفر هست که نگام میکنه و حواسش بهم هست ... منتظرمه ...
اما ...
راستی اون آدرس دیگه کار نمیکنه ؟
:)
سلام!
اون آدرس "دات تی کی" مثل اینکه کار نمی کنه دیگه :(
بخشیده بودمـــ...
همه را. حتی دلمـــ را ...
و چه تاوانــــ سنگینی بابتـــ بخشیدنشـــ دادمـــ
چه آسانـــ له شدمـــ و چه سختـــ فراموشـــ کردمـــ .
اما خوشحالمـــ که همه چیز تمامـــ شد . . .
برای همــیــ ــشه .
رفتی . رفتـــمـــ.
نمی گویــمـــ به امید دیدار .
چون دیگر آرزوی دیدنتــــ را ندارمـــ . . .
زیبا بود...
زیبا ...
فقط همین/
مرسی کیانا
من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم / من از سیاه ترین شب به آفتاب رسیدم
هم از خمار رهیدم٬ هم از سراب گذشتم / که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی / به جلوه ی تو٬ به خورشید بی نقاب رسیدم
اگر نشیب رها کردم و فراز گزیدم / به یاری تو بدین حسن انتخاب رسیدم
شبی که با تو هماغوش از انجماد گذشتم / به تب٬ به تاب٬ به آتش٬ به التهاب رسیدم
کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و با تو / به عاشقانه ترین فصل این کتاب رسیدم
محمدرضای عزیز!
مثل همیشه زیبا و پر از مفهوم و معنا بود ولی فکر کنم کم کم باید حال و هوای تازه تری به شعرات بدی.
تا نظر خودت چی باشه...
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت ، در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت ، خواست “تنهایی” ما را به رخ ما بکشد ، طعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت...!!
سلام...کم پیدایین!
متن زیبایی بود...
راستی اون وبلاگت قشنگتر بود...
موفق باشی.
تیر را به تبر ترجیح می دهمــ
چرا که ابتدا مقابلتـــ می ایستد
و تکلیفشـــ را مردانه روشنـــ می کند
قول داد تا آخر دنیا بماند،
سر قولش هم ماند،
همان روزی که رفت برای من آخر دنیا بود
+مـن هـمانی ام که بی اوپای تمام دوست داشتنهایم ایستاده ام