نور زرد قوی به چشمانت می خورد
رویت را برمی گردانی
نور قرمز،
نور سفید،
همین طور پشت سر هم می آیند و می روند؛
مثل خاطره ها که حالا قطار شده اند روی ملودی های زمان
سوت کشان می آیند و می روند
نمی خواهی
اما می شود
باز روی می چرخانی
و باز نور زرد مستقیم می رود در چشمانت
خاطره هم می رود درگلویت،
در کاسه چشمانت می غلتد...
پیش رویت را نگاه می کنی
جاده شب،
نور زرد خیابان،
و یک احساس
که یک لحظه اش می ارزد
به صدها هزار خاطره فروخورده...
لذت بردم ... فقط میتونم بگم عالی بود ... زیباترین توصیف برای ... *:
مرسی از لطفت مهران جان:)
اینجا دلی را سوزانده اند.وقتی یه برگ پاییزی را زیر پاهایت له میکنی به یاد داشته باش که یه روزی همان برگ به تو زندگی میداد ....!
سلام دوست گلم خوبی ؟
این چند روزه مشهد بودم جای تک تکتون حسابی خالی بود حرم یه حال و هوای خاصی داشت انگاری همه ی فرشته ها اسمون اونجا صف کشیده بودن .
جلو ضریح که بودم همتونو با اسم یاد کردم .
برا تاخیر چند روزم بازم معذرت میخوام.
زیارت قبول..:)
من که بد جور دلم هوای مشهدو کرده...
درضمن ممنون محمد جان اومده بودی میلم خوش حالم کردی بازم از این کارا بکن
چشم حتما"