زرد،سفید،قرمز...

نور زرد قوی به چشمانت می خورد 

رویت را برمی گردانی 

نور قرمز،

نور سفید،

همین طور پشت سر هم می آیند و می روند؛

مثل خاطره ها که حالا قطار شده اند روی ملودی های زمان

سوت کشان می آیند و می روند

نمی خواهی

اما می شود

باز روی می چرخانی

و باز نور زرد مستقیم می رود در چشمانت

خاطره هم می رود درگلویت،

در کاسه چشمانت می غلتد...

پیش رویت را نگاه می کنی

جاده شب،

نور زرد خیابان،

و یک احساس

که یک لحظه اش می ارزد

به صدها هزار خاطره فروخورده...




نظرات 3 + ارسال نظر
مهران پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ http://mm2kk.blogsky.com

لذت بردم ... فقط میتونم بگم عالی بود ... زیباترین توصیف برای ... *:

مرسی از لطفت مهران جان:)

sara شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ http://sayeh125.blogfa.com

اینجا دلی را سوزانده اند.وقتی یه برگ پاییزی را زیر پاهایت له میکنی به یاد داشته باش که یه روزی همان برگ به تو زندگی میداد ....!
سلام دوست گلم خوبی ؟
این چند روزه مشهد بودم جای تک تکتون حسابی خالی بود حرم یه حال و هوای خاصی داشت انگاری همه ی فرشته ها اسمون اونجا صف کشیده بودن .
جلو ضریح که بودم همتونو با اسم یاد کردم .
برا تاخیر چند روزم بازم معذرت میخوام.

زیارت قبول..:)
من که بد جور دلم هوای مشهدو کرده...

sara شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ http://sayeh125.blogfa.com

درضمن ممنون محمد جان اومده بودی میلم خوش حالم کردی بازم از این کارا بکن

چشم حتما"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد