رسالت من...


و رسالت من این خواهد بود

 تا دو استکان چای داغ را 

از میان دویست جنگ خونین 

به سلامت بگذرانم

 تا در شبی بارانی

آن ها را با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم...


                 حسین پناهی





آنجا دیگر باران نمی بارد...

گفتی

 بدی ها می گذرد

دیدی

غصه ها هم گذشت...


نوشتیم

لحظه ها شیرین می شود

دیدی

شد به شیرینی

همان یک لحظه لبخند از اعماق وجود


گفتند
روشنی این جاست
دیدی
روشنایمان کور کرد چشمانشان را

نوشتند
اینجا آسمان صاف است، 
رنگین کمان پس از باران اینجا نمایان می شود
دیدی
دیگر آنجا حتی باران هم نمی بارد


بیا بنویسیم
"سلام!
حال همه ما خوب است!"
این بار اما
تو باور کن!


باران نور است...

باران

اشک خداست

بر زمین

باران

اجابت است

می گویند اشک،

پاک ترین تلالو خلقت است

اشک خدا که

نور است

خدایا

زیر اشک هایت

بوسه بارانت می کنم...



کاش ها...

همیشه نت های آشفته پیانو یادم می آورند که اینجا نیستم

نت ها دوان دوان پشت سر هم قطار می شوند و بی هیچ وقفه ای

تند و تند، انگار که کسی دنبالشان کرده باشد

می آیند تا خالی شوم از خودم،

خالی تر از آنچه ثانیه ها فریاد می زنند...

کاش بهانه ای نبود

برای خالی شدن...

مبارک باشد این سال و همه سال...مبارک باشد این روز و همه روز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.