و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم...
حسین پناهی
گفتی
بدی ها می گذرد
دیدی
غصه ها هم گذشت...
نوشتیم
لحظه ها شیرین می شود
دیدی
شد به شیرینی
همان یک لحظه لبخند از اعماق وجود
باران
اشک خداست
بر زمین
باران
اجابت است
می گویند اشک،
پاک ترین تلالو خلقت است
اشک خدا که
نور است
خدایا
زیر اشک هایت
بوسه بارانت می کنم...
همیشه نت های آشفته پیانو یادم می آورند که اینجا نیستم
نت ها دوان دوان پشت سر هم قطار می شوند و بی هیچ وقفه ای
تند و تند، انگار که کسی دنبالشان کرده باشد
می آیند تا خالی شوم از خودم،
خالی تر از آنچه ثانیه ها فریاد می زنند...
کاش بهانه ای نبود
برای خالی شدن...